تــولــدمـ مـبـارکـ !
تــنــهــایــی یـَنــی : خــودت بـهـ خــودت تــولــدتــو تــبــریــک بــگــی ! !
16 ســالَــم شــد
◄بــه نــام خـــدایے که دغدغــه ے از دســــت دادنــش را نــــداریـــم►
صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | طراح قالب
تــنــهــایــی یـَنــی : خــودت بـهـ خــودت تــولــدتــو تــبــریــک بــگــی ! !
16 ســالَــم شــد
○◘Ma beham nemiresim◘○
○◘ amma behtarin gharibeat mimanam◘○
○◘ke ToO ra hamishe DoOsSt khahad dasht◘○
مــــا کـــه قــراره (پـــــــَـروانـه)شیــــــــــــــم...
بــــذار دنــــــیا تـا میخـــــــــــــواد (پـیلـــــــــــــــه)کــــــنه!
چگونه بگویم ؟
اصلا از چی بگم ؟
از این همه تنهایی ؟
یا از این مرحم تنهاییم که فقط سیگار شده ؟
ولی بدون این مرحم الان جای خالیه تورو واسم پر میکنه .
منو درک میکنه . . . . . !
همون کارایی که تو هیچوقت نکردی . . . !!!!
رسـیـدن، آداب دارد . . . !
وقـتـی رسـیــدی بـایــد بـمـــانـی،
بـایــد بـسـازی،
بـایــد مـــدام یــادت بـاشــد کــه چـقــدر زجــر کـشیــدی تـا رسیــدی،
کــه آرزویــت بــوده بــرسـی . . .
وقـتی رسیــدی ،
بایــد حــواســت بـاشــد تـمــام نـشــوی . . . !
دور بـــودن از عـــزیــزان مـشـکـل اســـت
امـتحـــان باوفـــایی در جـــدایـی حـاصـــل اســت
گـــرچـه مــــن دورم ز پـیـشـت ای عــــزیــز
دوریـــت دریـا و یـادت ســـاحــل اســت
■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■ ■■
آرام بــه شــانــه ام زدی و گـفـتی "آفـــریــن!" تـنــهایی کــه تــرس نــدارد !
بـعــد آرام آرام دور شـــدی . . .
هــرگــز نـفهـمیــدی مــن از نـبـودن خــودت مـیـترســم نــه از تـنـهایی . . .
خدایـــــــــــــا...
یک "مرگ" بدهکارم و هزار "ارزو" طلبکار،:
خسته ام" یا طلبم را بده یاطلبت را بگیر...
برای چند لحظه هم که شده به یادم نیا ..
به یادم که می آیی نمازم بی اختیار می شکند ..
دلم به هیچ صراطی مستقیم نمی شود دیگر..!!
می شود در همین لحظه
از راه برسی و
جوری مرا در آغوش بگیری
که حتی عقربه ها هم
جرات نکنند
از این لحظه عبور کنند؟؟؟
و من به اندازه ی تمام روزهای
کم بودنت
تو را ببویم و
در این زمان متوقف
سالها در آغوشت زندگی کنم
بی ترس فردا ها.
یک روز اگر آمدی
و در امتداد پاییز درختهای یک باغ
دختری را دیدی که روی طلایی برگ ها زانو زده
مبادا به تمام قد بایستی روبه روی او
و زل بزنی به خاکستری خاطراتش
شاید رفته دلتنگی هایش را همدم خاک کند
بسپارش به تنهایی...
شنیدیم میگن:
وقتی یه دختربه خاطریه پسراشک میریزه
ینی واقعادوسش داره...
اما...وقتی یه پسربه خاطریه دختراشک بریزه
ینی دیگه هیچ وقت نمیتونه کسی رو مثل اون دوس داشته باشه...
عشق یعنی این...
آنقدر در تو غرق شده ام
که از تلاقی نگاهم بادیگری...
احساس خیانت می کنم
عشق یعنی این..
چــرا آدمـــا نمیـــدونن بعضــــــــی
وقتهــــا خـــــداحافـــــظ
یعنـــــــی :
" نــــذار برم "
یعنـــــــی بــرم
گــــردون
سفــــت بغلـــــم کـــن
ســـــرمو بچـــــسبـــون به
سینــــه ت و
بگــــــو :
"خدافــــظ و زهــــر
مـــار"
بیخــــــود کــــردی میگی خدافـــــظ
مگـــــه میـــذارم
بــــری؟!!
مــــــگه الکیــــــــه!!!!"
چــــــــرا
نمیـــــفهمـــــن نمیخــــــــوای بری؟!!!
چـــــــــرا میـــــــذارن
بــــری...؟!!
کاش بودی . . .
وقتـی بغض مـی کردم . . .
فقطـ بغلم مـیکردی و مـیگفتـی . .
ببینم چشمـــــاتو . . . منـــــو نگاه کـن . . .
اگه گریــه کنـی قهـــــر مـیکنم میرمـــــا . . .!
فقط همـیــن
♥♥♥تـو ” آدم ”
من ” حوا “
سیـبی در کار باشد یا نه
با تو
در آغوش تو
بهشت جاریست
بوسه هایت طعم سیب میدهند کافیست♥♥♥♥
من عاشق این سوالم:
من کجای زندگیتم....؟
بعد طرف بگه:تو خود زندگیمی!!
من عاشق این عاشقانه های سفت و محکمم
یادته میگفتی عشقمون مثل تو فیلماست ؟؟؟
تو نقشت رو خوب بازی کردی فقط من هیچوقت نفهمیدم اشتباهم چی بود که نقشمو دادن به یکی دیگه
این روزها حسی دارم آمیخته با دلتنگی . . . کم می آورم ، بازوانی میخواهم که تنگ در برم گیرند ، اما نه هربزوانی . . . فقط آغوش تو
سکوت ، همیشه نشانه رضایت نیست!
شاید کسی دارد خفـــــه می شـــود پـشت ِ یـک بـغـض
برایم دعا کن
اجابتش مهم نیست
نیاز من به آرامشی است که بدانم تو به یاد منی . . .
دوست دارم دستم را بگیری و زیر گوشم زمزمه کنی
که پشت خوابهای نا آرام تو ....
چیزی بیش از نگرانی های زنانه نیست ...
دستت را بگیرم و زیر گوشت زمزمه کنم ...
که پشت نگرانی های زنانه من ....
یک مرد ایستاده که دیوانه وار دوستش دارم ...
اسمتو بنویس ببین چی در میاد.
مال من که درست دراومد
یـــه وقــتآیــی حــآلـم خــوبــه حــآل بقــیه بــد بــه روشـون نمیــآرم و
بــآهــآشــون همدردی میکـــنم
یــه وقـــتآیــی حــآل مــن بــده حــآل بـقـیـه خــوبــ
بــه روم نمیــآرم تــآ بــه حــآلشــون گنــد نزنــم
پــس کـــی بـــه فکـــــر منــــه؟؟ً!!
تمام خوبي ها رو برايت آرزو ميكنم نه خوشي ها را
خوشــــــي آنســــــت كه تو دوســـــــت داري
خوبـــــــــي آنســــــت كه خدا برايت ميخواهد.
من دعــــا می کنم تو را داشته باشم.
تو دعـــــــا می کنی دیگـــــــر نباشم.
بیچـــــــاره خدا...!
سعی کن در این دنیا خودت باشی؛
دیگران به حد کافی هستند ...!
√ گفتم: خدایا از همه دلگیرم. گفت:حتی من؟
√ گفتم:خدایا دلم را ربودند! گفت:پیش از من؟
√ گفتم:خدایا چقدر دوری؟گفت :تو یا من؟
√ گفتم:خدایا تنهاترینم! گفت:پس من؟
√ گفتم:خدایا کمک خواستم.گفت:از غیر من؟
√ گفتم:خدایا دوستت دارم.گفت:بیش از من؟
بــــــــه حـــــــراج گذاشــــــــــته شده اســـت
همـــــه بــــه همـــــ ، بـــــی بهــــــــانه
میـــگویـــــــند دوستــــت دارم
برای همـــــــــین اگـــــــر روزی
جـــــــایی
کســــــی
ازصمیم قلـب
گفتـــــــ دوستـــــــــت دارم
لــبــخند می زنیــــــم و می گوییــــــــم.
ممنــــون...
چـرا سـاکـت نـمـي شـوي؟!صـداي نـفـس هـايـت. . .
در آغـوش ِ او از ايـن راه ِ دورهـم آزارم مـي دهـد!!!
لــعــنــتــي . . . آرامـتـر نـفـس نـفـس بزن…
دلم می خواست یکی رو داشتم ،
بعضی وقتا که مردم خستم می کردن ،
میومد کنارمو دستاش رو می گذاشت دو طرف ِ صورتم
زُل می زد تو چشام ، می گفت
“ببین ! تو من رو داری!!“
وقتی با خدا گل يا پوچ بازی می کنی نترس، تو برنده ای!
آخه خدا همیشه دو تا دستش پره...❀
خدایا
تـــو نادیده می گیری
مــــن هم نادیده می گیرم
تـــو خطاهایـم را
مـــن عطاهایـت را... ✽
خانوووووووم….شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خانوم چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و
به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…
دردش گفتنی نبود….!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شدو کنار ضریح
نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن…
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را
به خوابگاه برساند…به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد…
امــــا…اما انگار چیزی شده بود…دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود… نگاه بدی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد…با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب
شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد…
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!
تبادل لینک
هوشمند
برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان
Blog+Alone=Blone
و آدرس blone.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 134
بازدید کل : 47557
تعداد مطالب : 42
تعداد نظرات : 46
تعداد آنلاین : 1
!---Start Raft25.blogfa.com--->